ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد
که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد
نگاه تو مرد و
ابری سیاه شدم
یادم نمی آید که کدامین باد
نگاه مرده تو را به خیال من آوردو
تنگ بلور چشمم شکست
من رعد و برق شدم
و حس گنگ تنهاییم نمناک شد
من رویا شدم ، من باران شدم ، من نور شدم
و با رقص مواج قطرات
من رنگین کمان شدم
ناگهان منه بی بهانه
پر شدم از حس و گلایه
و دوباره و صد باره
بغضم شکست.
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان