با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+چشم يک روز گفت:من در آن سوى اين دريا کوهى را مى بينم که از مه پوشيده است.اين زيبا نيست؟گوش لحظه اى خوب گوش داد،سپس گفت:پس کوه کجاست؟من کوهى نمى شنوم آنگاه دست در آمد و گفت:من بيهوده مى کوشم آن کوه را لمس کنم،من کوهى نمى يابم بينى گفت کوهى در کار نيست.من او را نمى بويم
آنگاه چشم به سويى ديگر چرخيد،
و همه درباره ى وهم ِشگفتِ چشم،گرم ِ گفت و گو شدندو گفتنداين چشم يک جاى کارش خراب است … !...
+زمين جاي زيستن نيست،به سوي آسمانها راهي بايد جست.دنيا براي نفس کشيدن تنگ است،بايدبه بالهاي معنويتمان، الفباي پرواز بياموزيم.و بدانيم که آسمان همه آدمها يک آسمان نيست.آسمان هر کسي به قدر معرفتش،ارتفاع دارد،حتي ممکن است آسمان يکي،زمين زير پاي ديگري باشد،سعي کنيم که آسمانهايمان را مرتفع تر کنيم،و وظيفه ما پيمودن چنين مقصدي است،زمين جاي زيستن و نگريستن نيست،آري به سوي آسمان راهي بايد جست..
+در پس تمام غروب هاو نفس هاي خفته در اتاق آبي تنهايي ام موج موج نور کاشتم و خورشيد سبز کرده ام تا شب ها به دنبال واژه ها بگردم و نور که مي آيددر پس هزار واژه هجوم بنويسم:
به اتاق کودکان خوش آمدي اينجا آفتاب که مي زند بهار از لابلاي شيارهاي شيشه ها و مردمک هاي حرير دست دراز مي کند و اميد مي کارد پس تنها لبخندي بزن و بگو:سلام همسايه خدا پشت همين پنجره هاي بسته است...
+در مجالي که برايم باقيست باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم که در آن همواره اول صبح به زباني ساده مهر تدريس کنند و بگويند خدا خالق زيبايي و سراينده ي عشق آفريننده ماست،مهربانيست که ما را به نکويي
دانايي،زيبايي و به خود مي خواند،جنتي دارد نزديک ، زيبا و بزرگ
،دوزخي دارد به گمانم کوچک و بعيد در پي سودايي ست که ببخشد ما را و بفهماندمان ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست...
+گل سرخ را ترانه ايست دل نشين ،
از وصل آفتاب عشق در شفق سرخ سفر ،
که نيلوفرانه به خاطرات صحراي داغ دلم مي آويزد ...
حديث دلدادگي ستارگان را با خورشيد ،
در بيکرانه ترين آبي آسمان به وقت طلوع مي سرايد
و شعر بودن را در چشمه سار هستي جاري مي سازد.
+دلم پرواز مي خواهد به دوردست ها...
به سرزميني دور که فقط در آن باران ببارد..
و اندکي آفتاب، فقط بخاطر وجود رنگين کمان...
و فقط خدا باشد و من و باران و عشق و رنگين کمان...
+گاهي دلم سنجاب بودن مي خواهد چيزي شبيه لمس بلوط،سرخوش با کمي عطر وحشي،پريدن، پرواز در جنگلي که فقط کاج باشد و نه سرو يا چنارهاي بي روح
،مي شود لابه لاي فلس هاي کاج آرام گرفت چونان بستري از ساحل و موجو از گوش ماهي هاي تنها قصه ها شنيد و آوازها،چيزي شبيه لمس نگاه يا لذت نيايش و سجده بر سنگ هاي کوچک ساحلي
که شبيه مهر نمازند...
من هم دلم گاهي پرواز ميخواهد...........وقتي خيلي داغوني بري بشيني رو گنبد وزار زار گريه كني - رزگل
+ما که اين همه براي عشق آه و ناله ي دروغ مي کنيم...راستي چرادر رثاي بي شمار عاشقان که بي دريغ...خون خويش را نثار مي کننداز نثار يک دريغ هم دريغ مي کنيم؟
+به ستوه آمده ام
ـ از اين پيله ي تنگ و تاريک !
دلم لک زده براي پروانه شدن
رها کن مرا ... در هواي خود !
ـ بال پريدنم باش ـ
بگذار در هواي تو ... پروانگي کنم
+آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبي و پر از مهر، به ما مي خندد
دل من غصه چرا؟
دل به غم دادن،از ياس ها سخن گفتن،کار آن هايي نيست
که خدا را دارند
غم و اندوه، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات، از لب پنجره ي عشق، زمين خورد و
شکست
با نگاهت به خدا ، چتر شادي واکن
و بگو با دل خود، که خدا هست خدا هست