منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را
اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم
لیک
ای ندانم چون و چند ! ای دور
تو بسا کاراسته باشی به ایینی که دلخواه ست
دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک
کاش این را نیز می دانستم ، ای نشناخته منزل
که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه
یا کدام است آن که بیراه ست
ای برایم ، نه برایم ساخته منزل
نیز می دانستم این را ، کاش
که به سوی تو چها می بایدم آورد
دانم ای دور عزیز ! این نیک می دانی
من پیاده ی ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاه ست
کاش می دانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
می توانم دید
از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟
شب که می اید چراغی هست ؟
من نمی گویم بهاران ، شاخه ای گل در یکی گلدان
یا چو ابر اندهان بارید ، دل شد تیره و لبریز
ز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست ؟
خداوند را در محبت یاد کنیم...
در عشق ترنم!!!
او را در عشق سجده کنیم...
در نماز یاد!!!
در نیاز بسرائیم....
در ناز . کرشمه!!!
خداوند را در درون بجوئیم....
بر برون بیداد!!!
او را بر دیده سرمه کنیم....
بر مردمک دیده!!!
خداوند را در صدا فریاد کنیم....
در سکوت پیدا!!!
در احساس شریک کنیم...
در قلب. تپش!!!
خداوند را در دستانمان دعا کنیم...
در آسمان اجابت!!!
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان