بارالها ، به قربان آن دست خط زیبایت
که چه زیبا سرنوشتم را نوشتی
با مرکب سیاه ، سیاه به زیبایی پوشاندن
تمام سفیدی های این دنیا ...
بیست و سه پرنده بودیم
نشسته بر سیم تلگراف
تیری انداخت سوی ما
یکی افتاد به خاک
پرنده ای اما روی سیم نماند
هزاران هزار درخت بودیم
سبز و جوانه دار
ده تناور درخت را از بن برید
پس آنگاه هزاران مان را
پژمردیم و پس جنگلی نماند
سه دوست بودیم
یکدل و هم زبان
عاشقمان کرد بر خود
آواره گشتیم و سخنی با هم نماند
دوباره اما میآیند ببین .....
پرندههای سبکبال
درختان سر سبز
عاشقان پاکباز
نه از تیر
نه تبر
نه آن عشق نافرجام
از هیچ حذر نمی کنند
و این است .....
مفهوم زندگی
تداوم زیستن !
سالها پیش از این
زیر یک سنگ گوشهای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم همین
یک کمی خاک که دعایش
پر زدن آنسوی پرده آسمان بود
آرزویش همیشه
دیدن آخرین قله کهکشان بود
خاک هرشب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکهای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم ؟!
باز باران،بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،
می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه
می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.
می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ،
رو به سوی شادکامی .
می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ،
بانگ شادی پس کجا بود؟
این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.
می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.
باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ،
بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!
هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری...
باز امشب چشم ها در خواب است، دل ها خسته ولی در تاب است؛
باز امشب شور سحر در راه است، در خلوت شب روشنی آن ماه است؛
باز امشب چشم به فردا دارم، در ظلمت شب گرمی رویا دارم؛
باز امشب لحظه ها شیرین است، رازها در مکتب آن آیین است؛
باز امشب گام هایم سنگینی رفتن دارد، گرد ان کعبه امید هوای گشتن دارد؛
باز امشب دل من شور رسیدن دارد، بال هایش از نو شوق پریدن دارد؛
باز امشب ستاره ها زیبایند، گاه تا وقت سحر برجایند.
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان