شب غمهای دلم جمله ، شب یلدا بود
این غم کهنه ، زخون دل من پیدا بود
شب یلدای دگر شد که روم باز به جمع
این دل غمزده در جمع ِ همه ، تنها بود
همه در هلهله و شور و غزلخوانی و جشن
کس ندانست که در کنج دلم غوغا بود
چه بُدم حاصل عمر زینهمه یلدا که بشد
به جز از خون جگر ، اشک که نازیبا بود
این فلک باز به یلدای دگر باز رسد
هر نیکو نگرد زین گذر عبرتها بود
شاید این فرصت یلدای نهایی باشد
پس چرا قهر میان دلمان برجا بود
آرزو بود مرا شاد بُدم در یلدا
نشد این،دست نیاز دل من کوتاه بود
جمله یلدا بگذشت،دی شد و ایام دگر
نو بهار آمد و از چلّه حکایتها بود
شیشه ها چه سردشان بود
پشت قاب پنجره های برفی
و دلتنگ برای تو...
برای آه گرم تو
و آن سر پنجه
تا بر تن غبار گرفته شان
یادگاری بنویسی
و زود پاک کنی
افسوس...
پشت پنجره ها
جای چشمانت
چه خا لی است...
یوم عاشورادی یا روز قیامت دور بو گون
یا قیامت عرصهسیندن بیر علامت بیر گون
عالم باطنده ایندی کربلا قان آغلیری
خنجر قاتل باخیر مقتوله هر آن آغلیری
بیر طرفده لیلی زار و پریشان آغلیری
بیر طرفده زینبه گویا قیامت دور بوگون
گه گلیر تل اوسته اول نالان باشیندا اللری
گه یغیر باش سیزلاری باشه توکور یاش گوزلری
گه گئدیر گاهی دورور از بسکه تیتریر دیزلری
آخیر اول بیچاره ده گور بیر نه حالت دور بو گون
هر طرفدن ایندی دشمنلر آلیب دوروبری
قانه غلطان ایلیوبلر شاهزاده اکبری
تیغ و خنجرله اولوبدور پاره پاره پیکری
ام لیلی گورنجه صاحب سعادت دور بو گون...
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
...زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید
خورشید هنوز طلوع میکند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم
میکنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند
.
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.
تولد هر کودک، نشان آن است که :
خدا هنوز از انسان ناامید
نشده است .
تمام عمر من شاید همین کافی است
که روی کاغذ بی رنگ چشمهایم
به خط خوش بنویسم
در انتهای سکوتم ...
شبم ...
کمی سردم ...
اگر چه نام تورا زیر لب صدا کردم
نماندم و نشدم
آن چه بی پروا
در انتهای جنونت ، به زیر لب گفتی
نماندی و نشدی
آن چه بی رویا
در ابتدای سکوتم ، به صد زبان گفتم
دیگر اکنون گذشته از آغاز...
مگر من
رانده ی کدام نظر از نماز ِ تو بوده ام
که در قنوت ِ نور
به رکعت رویا نمی رسم؟
آخر ِ این پرده آیا
باید
به گهواره ی نخست ِ خود برگردم؟
چقدر تنگ است دقیقه ی این غروب
که سایه از آفتاب گرفته و ُ
نمی گذارد
گفت و گوی انگور و شهد ِ رسیده را بشنوم
تو نمی دانی بر من چه رفته
من چه ها کشیده ام به کوی ِ بی می فروش
خاک در دهان و ُ
خار در دو دیده،
از ظلمت ِ گور ها گذشته به موسمی
که مرگ
کمان از کف ِ کلماتم ربوده است.
گوشه ی چشمی کافی ست
تو هم بپرس
بر می زادگان ِ این خانه چه رفته است
آن تاکستان تا عسل ... پاییز،
آن گل سرخ ِ هزار قوزه ی غزل،
آن دختر ِ از دریا آمده به راه دور
خاموشی آیا
سرآغاز فراموشی است؟
عجیب است،
شرط ِ عبور از تخیل این شب ِ عجیب
تنها تحمل تاریکی ست...
تکیه بر جنگل پشت سر
روبروی دریا هستم
آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
حال دریا آرام و آبی است
حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته است
در چه حالی آیا هستم ؟
کوچ مرغان را می بینم
موج ماهی ها را نیز
حیف انسانم و می دانم
تا همیشه تنهــا هستم
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
من ولی در کار جان شستن
از غبار فردا هستم
صفحه ای ماسه بر می دارم
با مداد انگشتانم
می نویسم
من آن دستی که
رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهی با هم می خندند
من به چشمانم می گویم
زندگی را میبینی
بگذار این چنین باشم تا هستم...
خالی شده ام
خالی از هیچ و هیچ کس ها
مثل ابر باران زا
مثل یک روح تنها
مثل سرگردانی باد
مثل سکوت پرنده ها
مثل ارامش دریا
مثل گیج و رها شدن در رویا
مثل ایستادن و باز کردن دو دست
مثل دو بال سبک و رها
مثل چرخشی دیوانه وار روی دو پا
مثل فریاد بی صدا زیر باران
مثل...
خالی شده ام از
هیچ و
هیچ کس ها...
دوست داشتن ، آغاز و پایانی ندارد و " جاوید است و ماندگار ."
" عشق را تجربه کردم و در آن ، تا پایان زندگانی ، غوطه ور ، باقی خواهم ماند ."
" بی نهایتی با علم به خویشتن ، ابدی و ازلی است و ما در دریافت های خویش ، محدود خواهیم ماند ."
" تحقیق به پایان نرسید ولی ما از ادامه آن ، باز ماندیم و به دریافت های خود ، رضایت دادیم ."
حاصل ، هر چه باشد ، می شود چنین تعریفش کرد :
آنچه از من یافتی ، از من نیست ، یافته ی تو از بخشی از وجودت می باشد .
اگر خوب یافتی ، قدر وجود خود را بدان و بر خوبی های خود پای فشار
و اگر بد یافتی ، از بدی های وجودت ، دوری کن . ولی آنچه من از تو یافتم ،
لطافت های وجودم بود که تا پایان عمر ، پاس می دارمش و به داشتنش ،
بی نهایت را سپاس خواهم گفت .
بدان : شروع هر کاری ، ساده می نماید ولی نگهداری و به پایان رساندنش ،
به این سادگی هم نیست . هر کاری را در زندگی شروع کردی ،
به انجامش بیاندیش و از کارهای بی سرانجام ، پرهیز کن .
تو را آنچنان که بی نهایتی را ستایش می کنم ، بدون حد و اندازه ،
دوست دارم و همه ی دوستی های خود را ، با جانم و برای همیشه ، نثارت خواهم کرد .
اشک چشمانم را امساک می کنم ولی بدان :
اشک قلبم ، همیشه آینده تو را از هر آسیب ،
شستشو داده و آینده ای سرشار از بهترین ها را در پیش خواهی داشت .
حضور ، در تحقیق دوست داشتن ، حصوری شجاعانه و شایسته بود .
ای کاش تا آخر می ماندی ، آنچنان که سحر می ماند .
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به ارزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و
برای نخستین گناه...
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان