در زندگی لحظاتی هست
غرق شان که باشی
نه می بینی و نه دیده می شوی !
نه باران خیس می بارد
نه زمین سرگردان خودش است ...
نه سیب ممنوع است و نه گندم
لحظاتی که می شود دور از چشم دنیا
با تنهایی عشق بازی کرد !
لحظاتی که خدا از تنهایی زاده می شود ...!
آب اگرچه بی صدا ترین ترانه بود
تشنگی بهانه بود
من به خوابهای کوچک تو ، اعتماد داشتم
چشمهای عاشق تو را به یاد داشتم
می وزید عطر سیب ، سمت خوابهای ساده و نجیب
من به جستجوی تو ، در هوای عطر و بوی تو
تا هنوز عاشقم ، تا هنوز صبر می کنم
ابر میرسد ، باد مویه می کند
چکه چکه از جلوی ناودان ، یاس تازه می دمد
تا هنوز تشنه ام ، تا هنوز تشنگی بهانه است
حال ، بی صدا ترین ترانه ام
تا هنوز عاشقم ، تا هنوز صبر می کنم.......
زندگی پرسه زدن در سکوت تنهائی اندیشه های خداست!
کمک کن فکر زیبای او باشی
نه یک خاطره زشت برای او!
زندگی بازی ترکیب رنگها در دفتر نقاشی خداست!
کمک کن تابلوی جاویدان او باشی
نه یک کاغذ پاره
افتاده بر زمین
میان نقاشی های او!
و زندگی صحنه رقص وچرخش گیتی لا به لای سیم های ساز خداست!!!
کمک کن تو هم نتی باشی دلنواز از دفتر موسیقیی دنیا
نه یک صدای دل خراش میان آهنگ های بی نظیر او!....
اگه از پرنده پرواز و بگیرن چی می مونه؟
اگه از مستای شب خوندن آواز و بگیرن چی می مونه؟
اگه از هرچی صداست زمزمه ی ساز و بگیرن چی می مونه؟
کی می دونه؟ چی می مونه؟
کی می تونه که ندونه؟ من می دونم من می تونم
واسه اینه که می خونم پای پروانه پر از بوی گله
توی دست باغچه ها لاله پره گلدون عتیقه ات اون کنج حیاط
اما توش یه عالمه نقش گله فصل گل جشن پرنده
فصل عطرای رونده نرگسی گل زرد و سبزه
رو لباش حجله ی خنده واسه غم شوق نموندن
غم ابرای بلنده واسه ما به هم رسیدن
مثله دیوار و کمنده
الهی تو دوستان را به دشمنان می نمایی ،درویشان را غم اندوه دهی.درمانده کنی و خود درمان کنی.
الهی دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
الهی خود را از همه به تو وابستم ، اگر بداری ترا پرستم و اگرنداری خود پرستم. نومید مساز بگیر دستم.
الهی ای دور نظر و ای نیکوحضر و ای نیکوکار نیک منظر،ای دلیل هربرگشته و ای راهنمای هر سرگشته ،
ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرنده ی هرآواره ، ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده ، دست ما گیر ای
بخشنده هر بخشاینده.
الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد ، یار آن دارد که چون تو یاری دارد ، او که در هر دو جهان تو را دارد
هرگز کی تو را بگذارد.
الهی در سر گریستنی دارم دراز، ندانم از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهر یتیم و گریستن شمع
بهر ناز، از ناز گریستن چون بود این قصه ایست دراز.
الهی یک چند به یاد تو نازیدم ، اینم بس که صحبت تو ارزیدم.
الهی نه جز از یاد تو دل است نه جز از یافت تو جان ، پس بی دل و بی جان کی توان؟
الهی یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو میان سر و جان.
مست توام از جرعه و جام آزادم
مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه وبتخانه تویی تو
ورنه من ازین هر دو مقام آزادم
جویبار لحظهها جاریست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب،
و اندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را میشناسم
من زندگی را دوست میدارم مرگ را دشمن
وای ، اما با که باید گفت این؟
من دوستی دارم که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری.
| |
نیستی و نبودت نفس هایم را به شماره انداخته است
لحظه ها را می شمارم و به انتظار لحظه دیدنت می مانم
هر ثانیه که می گذرد می دانم که یک ثانیه به تو نزدیک تر شده ام
و شوق دیدار?شوق دیدن تو،هیچ کس از درون من با خبر نیست
و دوست داشتن?چه کسی می داند چه کسی
چه کسی را بیشتر از کس دیگر دوست می دارد
و این تنها در دل من است ،پس به تو می گوییم
دوستت دارم
دوستت دارم ای دوست داشتنی ترین. |
اوج می گیرم در نگاهت، بالاتر و بالا، و باز می بینم کوچکی ام را در آفتابی ترین شعر حضورت
کاش می توانستم بنویسم وقتی بوی یاس می آید و عطر نارس سیب های وحشی
کاش می توانستم بنویسم وقتی امشب در آبی پراهنت چشمانم را بسته ام
کاش می توانستم بوی تنت را شبانه از خدا برای خدا تا ابد بدزدم
کاش...
امشب پرم از بهانه، نباید می گفتم و گفتم! بگذار دل به بهانه تو بمانم بی بهانه
سر بر سینه تو بگذارم و آرام، آرام، آرام...
ای صمیمی ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی
دیدنت " حتی از دور "
آب بر آتش دل می پاشد
آن قدر تشنه ی دیدار توام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزی توست
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پر گل باد
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان