اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفترخاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه ها
... فقط یه نفس می توانست یکریز
شبی چشمهای درشت توراجای شبنم ببارد
اگر ردپای نگاه تورا باد و باران
ازاین کوچه ها اب وجارو نمی کرد
اگر قلک کودکی لحظه هارا پس اندازمی کرد
اگر اسمان سفره ی هفت رنگ دلش رابرای کسی بازمی کرد
و می شدبه رسم امانت
گلی رابه دست زمین بسپریم
و ازاسمان پس بگیریم
اگرخاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت
اگر ساعت اسمان دورباطل نمی زد
اگر کوهها کر نبودند
اگر آبها تر نبودند
اگر باد می ایستاد
اگرحرفهای دلم بی اگر بود
اگرفرصت چشم من بیشتر بود
اگرمی توانستم ازخاک یه دسته لبخند پرپر بچینم
تورامی توانستم ای دور از دور یک بار ببینم....
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان