همیشه که گم نمی شویم
گاهی فقط
از قطاری که در کوچه هایش
تنها تصویری از رویای یک سفر طولانی ست جا می مانیم.
از دیدن من تا نوشتن تو
در جهانی که شبا و روزش به اجبار می گذرد
باید یکی بیاید و بگوید:
یادآوری این همه کلمات
برای انسانی که تو باشی به چه کار می آید؟
یقین
آن که با حنجره ی پر از خار می آید
نیمه ی دیگر ماست..
و گر نه...
ما را که از خرابی پل های پشت سر
هراسی نیست.
همیشه که گم نمی شویم
فقط...
گاهی از قطار جا می مانیم....
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان