گاه آسمان کلام برای مدتی سکوت می کند
و واژه ای نمی بارد
و تو که کویر دلت از حرارت عشق ترک برداشته است
در انتظار رسیدن قطره ای باران لحظه شماری می کنی
بیقراری و کم طاقت
اما دلت نمی آید آسمان را با درخواستهایت اذیت کنی
گاه در میمانی آیا آسمان مهربان
سوزش دل ترک خورده کویر را نمی بیند
مگر پهنه زلال آسمان . . .
خود چشمی گشوده نیست
گاه از خودت شرمنده میشوی
که آسمان همواره با ابر کرامتش ترا نواخته است
سبد سبد باران و چشمه چشمه رود و نهر بسویت گسیل کرده است
و همواره تشنگی ات را بی مهابا با زلال خنک آبی خود زدوده است
اما چرا قلبت اینقدر میسوزد
به کدام آتش شعله ور است
آسمان خودش میداند که خورشید را در قلب زمین تعبیه کرده است . . . .
اما ناگهان پس از مدتی سکوت - که پر از رمز و راز مهربانی است
آسمان بر تو می بارد
نه با قطره های زلال و خنکش
که دریا دریا مهربانی بر تو میبارد
موج موج دانایی برکامت میرساند
آسمان آسمان حکمت برایت نازل می کند
و فوج فوج سپاهیان فضیلت سوار بر اسبهای زیبایی بسویت میتازند
و تو نمیدانی با این همه دانایی و زیبایی و نیکی که بر تو میبارد چه کنی ؟
از شادی فریاد بزنی
شعر بسرایی و ترانه بسازی
چرخ بزنی و برقصی
مست شوی و به معراج بروی
یا در سجده گاه مهر . پیشانی بر خاک پایی بگذاری
یا جان بر لب آمده را به دوست تقدیم کنی تا
میهمانی مهر قربانی هم داشته باشد
گاه آسمان آنچه بر تو نازل میکند
مانند اقیانوس عمیق تر . بزرکتر و مواج تر از توست
گاه اسمان عطیه برتر را
بر دل کوچکت نازل می کند...
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان