حرف اول....
خدایا
به تو پناه می بریم
از شبهایی که سردند ودست هایی که بی عاطفه اند
با صورت هزار ساله
مانند روزهای شیر خوارگی ام ، می خندم
هنوز نمی دانم راه و چاه یعنی چه !
اما
لابد چیزی در خاک باغچه هست
که من اینطور
برای روئیدن تلاش می کنم ...
غزل هایم برای توست ای شرقی ترین من
تو ای ایهام سرخ بیت های آخرین من
تو جاری در عبور روشن فردای تردیدی
که با خود می بری اندوه را از قلب من
تو دریای منی
یک آبی پهناور ساده
که موجت بارها تا عشق بوده در کمین من
بیا آخر
برایم نه قناری ماند ونه فریاد
ته این کوچه
تک مانده ست چشمان خیس من
تو را جان قناری ها
وهرکس دوستش داری
بمان در شعرهای من
غریب نازنین من
به عشق جاودان سوگند
من هم دوستت دارم
بیا از پشت ابری دور
ای شرقی ترین من...
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان