برای زیبا دیدن، نیازی نیست تمام زیبایی ها یک جا جمع شوند...
دوست دارم پاهایم، خارهای لب ساحل را هم تجربه کند، دریای وحشی را ببیند
با نسیم بازی کنم، موج را معنا کنم، شبی را در بیابان صبح کنم با آتشی روشن
و یک غزل از دیوان حافظ ...
موهایم را به باد بسپارم تا عشق بازی طبیعت را کامل کنم ...
شب ها، ستاره ها را شمردن و به ماه خیره شدن، زیر باران رقصیدن و دعا کردن...
گرمای خورشید را حس کردن و تن به خطر سپردن ...
رد چشمه ای را گرفتن تا به دریا رسیدن...
در موج گم شدن، آنقدر رفتن که هیچکس، حتی سایه ای از تو نیابد ...
لذت یک دشت بزرگ با یک بادبادک در دست و فریاد شادی سر دادن ...
دوست دارم با طبیعت یکی شوم،
آنگاه که با طبیعت یگانه شوی، جز حقیقت نخواهی یافت ...
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان