تا تابستان بود
من تب کرده و
داداغ بودم
آن روز رنگ از رخ پریده
که دستانت س س سرد و
مهر سکونت بر لبانت
من ابر بودم و می باریدم
می غریدم
اما تو
آسمان وار
عروج می کردی
بی ابری
بی مه ای
خورشید طلوع می کرد در تو
اما من
من غروبش را می دیدم
رنگ سرخی که
روی ماهت ریخته
تو تابستان بودی و پر ثمر
اما من، من چه؟
من زرد بودم و خزان زده
ت ت تب دار و بی تاب
می دویدم سوی خورشید
خورشید می دوید سوی کوه
این بار درست می دیدم
غروب کرد خورشید
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان