عجب حکایتی است
قصه ی غصه ی ما آدمها
قصه ی تیغ تشنه ی خنجر و پاره دلی بی پناه...
چیست جنس این خنجر برهنه ی دوست
که کویر کویر،تشنه ی خون من است
چه کرده ام؟!
چیست تقصیر من ای دوست
که بی پروا کشیدی بر تن این زخمی افتاده به خاک،
خنجر کین دیرینه خود...
بشوی دست خون آلودت را با اشک چشمم
باشد که رهگزان باور کنند
که در آغوش تو جان دادم...
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان