نه راه پس
نه راه پیش
ماندهام
پشت دری که آمدنت را دشوار میکند
چون ماه، که پشت ابری ناگوار
چون تاریخ، که پشت افعال بعید
چون میوه کال، که روی درخت
چون پرچم گر گرفته خورشید، که پشت پرده شب
ماندهام
پشت دیواری که صدای اطلسیها را
در خود مدفون کرده
و رستن باغچه را هنگام بهار دشوار میکند
پشت درختهایی که زینت شانهشان تبر است
و به پاس شاخهای که به شکوفههایش ایمان آورده
به پرندگان
لبخند میزنند
ماندهام
پشت پنجرهای که چشمهایش را به آسمانی مکدر دوخته است
و خوشبختی را در کف دستانم دشوار میکند
پشت ابرهای عقیمی که به آیین باران قایل نیست
و سهم من از آسمان
ستارهایست
روی شاخه بید
که با هر بادی میلرزد
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان