پيام
+
آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي مارا به رخ ما بکشد
تنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چيدن از اين باغ نداشت
قدمي چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دريا خبر از يک شب دريايي داشت
گشت فرياد کشان بال به دريا زد و رفت
چه هوايي به سرش بود که با دست تهي
پشت پا بر هوس دولت دنيا زد و رفت
رايحه ي انتظار
97/6/6