پيام
+
شب آرامي بودمي روم در ايوان ، تا بپرسم از خود،زندگي يعني چه،مادرم سيني چايي در دست ،گل لبخندي چيد ، هديه اش داد به من خواهرم ، تکه ناني آورد ،آمد آنجا ، لب پاشويه نشست ،به هواي خبر از ماهي ها دست ها کاسه نمود ، چهره اي گرم در آن کاسه بريخت و به لبخندي تزئينش کردهديه اش داد ، به چشمان پذيراي دلم پدرم دفتر شعري آورد....

دكتررحمت سخني Dr.Rah
90/2/9
حسين!
ادامش تو وبلاگمه هاااا!!!