پيام
+
ترانه اي روي زمين افتاده بود.قناري کوچکي آنرا برداشت و در گلوي نازک خود ريخت.ترانه در قناري جاري شد.با او درآميخت.ترانه آب شد.ترانه خون شد.ترانه نفس شد و زندگي.قناري رانه را سرداد.ترانه از گلوي قناري به اوج رسيد. ترانه معنا يافت. ترانه جان گرفت.قناري نيز،و همه دانستند که از اين پس ترانه،بودن است.ترانه،هستي است.ترانه،جان قناري است.ايمان ترانه ي آدمي است.قناري بي ترانه مي ميرد و آدمي بي ايمان..

الهه السادات
89/8/27
ناکام دات کام
ايشااله قناري هاتون هميشه نغمه خون باشن.