پيام
+
ما در لحظه افتادن يک برگ زرد متولد شديم،و تولدمان را با شکستن چند شاخه گل ياس جشن گرفتند و تنها ما بوديم که به سوگ برگ ها نشستيم و با تمام کوچکيمان گريستيم روزها گذشتند وثانيه ها گم شدند و ما فکر کرديم بزرگ شده ايم ويادمان رفت که نبايد برگهاي زرد را لگد کرد و فراموش کرديم که ياسها را نبايد چيد و .........و ما مانديم و يک بغل تنهايي و ما مانديم و يک سبد خاطرات سبز گذشته و يک روز آرام و بي صدا .

شاعره
89/8/19
حسين!
گلدان هاي عاطفه مان ترک برداشت در به سوي حقيقتي تلخ گشوده شد و برگ زرد ديگري بر زمين افتاد ..
نشاني
چقدر قشنگ...