وقتی که بیایی
پیراهن گل داری می پوشم
که مرا به شادمانی هفت سالگی ببرد
به کوچه های کودکی و بادبادک و گرگم به هوا
فارغ از تصمیم کبری
فارغ از آنکه بابا نان داد یا نه....
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آواز های طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش می کنم؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش می کنم؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی ست
آبی مثل همیشه
آبی....
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریکی خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است...
فقط بخاطر تو تو که مرا این جاها آوردی و تنها
پیش از آنکه ترا ببینم پیش از آن که در تاریکی های وجود تو کم شوم مردی بودم ?
مردی بودم تنها و سر کش و آزاده عقابی بودم که قلعه کوه غرور آشیانم ?
تو ? تو که نفرین شده آسمان بودی? تو که ساحر رنگین سخن بودی ?
روزی سر راهم قرار گرفتی و با افسون فریب و دام جادویی کلمات?
اسیرم کردی و در قفس طلای عشق ببند اسارتم افکندی ...... .
لیلی زیر درخت انار نشست
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمیشدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد...
در این سکوت وهم انگیز
صدای قدمهایت که دور میشوی
آزارم میدهد
در تاریکی به دنبال شبتابی هستم
که شاید
آخرین نگاهت را
اگر رو به من باشد
ببینم
باران میبارد
باران چه تند میبارد
چترت را ببند
بدون چتر
باران زیباتراست......
چتر فاصله می اندازد بین و تو و رحمت خدا
چتر فاصله می اندازد بین تو و غم آسمان
تو هم ببار
هر وقت به اندازه آسمان دلت گرفت ببار
بدون چتر ببار
زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی
دلخوشی ها کم نیست
مثلا این خورشید
کودک پس فردا
کفتر آن هفته
یک نفر دیشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است
و هنوز آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند...
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان