کافی ست تنها لحظه ای
خودت را
تهی کنی از سیالی عبوس
که نام چرک زندگی را
منتشر می کند.
وگرنه
کار سختی نیست
لمس انحنای زیبایی
که در صدای یک کلاغ
پنهان است...
غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت : سلام
و جوابی نشنیدخار رنجید ولی هیچ نگفت...
ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود
دستی بی رحمی آمدنزدیک گل
سراسیمه ز وحشت افسرد..
لیک آن خار در آن دست خزید
وگل از مرگ رهید ..
صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت : سلام
تا تابستان بود
من تب کرده و
داداغ بودم
آن روز رنگ از رخ پریده
که دستانت س س سرد و
مهر سکونت بر لبانت
من ابر بودم و می باریدم
می غریدم
اما تو
آسمان وار
عروج می کردی
بی ابری
بی مه ای
خورشید طلوع می کرد در تو
اما من
من غروبش را می دیدم
رنگ سرخی که
روی ماهت ریخته
تو تابستان بودی و پر ثمر
اما من، من چه؟
من زرد بودم و خزان زده
ت ت تب دار و بی تاب
می دویدم سوی خورشید
خورشید می دوید سوی کوه
این بار درست می دیدم
غروب کرد خورشید
گاهی سرشارم از محبت
گاهی تهی از احساس
گاهی شادم و خندان
گاهی سرد و یخبندان
من منم ? خود خودم
تنها ? ساکت ? مغرور
عاشق ? ساده ? درسخون
اینجا می نویسم
چون نیاز دارم به نوشتن
چون اگر ننویسم?
احساساتم بر روی هم تلنبار
می شوند
و از یاد می برم حسی را که
امروز نسبت به اطرافیانم دارم
وقتی نیستی خورشید، غروب را گریه میکند
و سنجاقکها روی پلک خسته جاده میمیرند.
انگار خاک، اسکله شبنمها میشود و خاطرههایم را میبلعد.
باد سقف آرزوهایم را با خود میبرد و رؤیاهایم میان پیچ و خم فاصلهها گم میشوند.
وقتی نیستی، دنیا نیست.
پس به اندازه تمنّای چشمانم، به وسعت دنیا دنیا ستاره بخند.
در زندگی لحظاتی هست
غرق شان که باشی
نه می بینی و نه دیده می شوی !
نه باران خیس می بارد
نه زمین سرگردان خودش است ...
نه سیب ممنوع است و نه گندم
لحظاتی که می شود دور از چشم دنیا
با تنهایی عشق بازی کرد !
لحظاتی که خدا از تنهایی زاده می شود ...!
آب اگرچه بی صدا ترین ترانه بود
تشنگی بهانه بود
من به خوابهای کوچک تو ، اعتماد داشتم
چشمهای عاشق تو را به یاد داشتم
می وزید عطر سیب ، سمت خوابهای ساده و نجیب
من به جستجوی تو ، در هوای عطر و بوی تو
تا هنوز عاشقم ، تا هنوز صبر می کنم
ابر میرسد ، باد مویه می کند
چکه چکه از جلوی ناودان ، یاس تازه می دمد
تا هنوز تشنه ام ، تا هنوز تشنگی بهانه است
حال ، بی صدا ترین ترانه ام
تا هنوز عاشقم ، تا هنوز صبر می کنم.......
زندگی پرسه زدن در سکوت تنهائی اندیشه های خداست!
کمک کن فکر زیبای او باشی
نه یک خاطره زشت برای او!
زندگی بازی ترکیب رنگها در دفتر نقاشی خداست!
کمک کن تابلوی جاویدان او باشی
نه یک کاغذ پاره
افتاده بر زمین
میان نقاشی های او!
و زندگی صحنه رقص وچرخش گیتی لا به لای سیم های ساز خداست!!!
کمک کن تو هم نتی باشی دلنواز از دفتر موسیقیی دنیا
نه یک صدای دل خراش میان آهنگ های بی نظیر او!....
اگه از پرنده پرواز و بگیرن چی می مونه؟
اگه از مستای شب خوندن آواز و بگیرن چی می مونه؟
اگه از هرچی صداست زمزمه ی ساز و بگیرن چی می مونه؟
کی می دونه؟ چی می مونه؟
کی می تونه که ندونه؟ من می دونم من می تونم
واسه اینه که می خونم پای پروانه پر از بوی گله
توی دست باغچه ها لاله پره گلدون عتیقه ات اون کنج حیاط
اما توش یه عالمه نقش گله فصل گل جشن پرنده
فصل عطرای رونده نرگسی گل زرد و سبزه
رو لباش حجله ی خنده واسه غم شوق نموندن
غم ابرای بلنده واسه ما به هم رسیدن
مثله دیوار و کمنده
الهی تو دوستان را به دشمنان می نمایی ،درویشان را غم اندوه دهی.درمانده کنی و خود درمان کنی.
الهی دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
الهی خود را از همه به تو وابستم ، اگر بداری ترا پرستم و اگرنداری خود پرستم. نومید مساز بگیر دستم.
الهی ای دور نظر و ای نیکوحضر و ای نیکوکار نیک منظر،ای دلیل هربرگشته و ای راهنمای هر سرگشته ،
ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرنده ی هرآواره ، ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده ، دست ما گیر ای
بخشنده هر بخشاینده.
الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد ، یار آن دارد که چون تو یاری دارد ، او که در هر دو جهان تو را دارد
هرگز کی تو را بگذارد.
الهی در سر گریستنی دارم دراز، ندانم از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهر یتیم و گریستن شمع
بهر ناز، از ناز گریستن چون بود این قصه ایست دراز.
الهی یک چند به یاد تو نازیدم ، اینم بس که صحبت تو ارزیدم.
الهی نه جز از یاد تو دل است نه جز از یافت تو جان ، پس بی دل و بی جان کی توان؟
الهی یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو میان سر و جان.
مست توام از جرعه و جام آزادم
مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه وبتخانه تویی تو
ورنه من ازین هر دو مقام آزادم
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان