برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان
ببیند.
گوشی
که صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان
بشنود.
برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
ار آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم.
چگونه میتوان در این دنیا زندگی کرد ؟
دنیایی که در آن آدم ها روزی چندین بار عاشق می شوند
دنیایی که در آن عشق را تنها در ویترین کتابفروشی ها میتوان یافت
دنیایی که در آن محبت و صداقت مرده
و جای آنها را بی وفایی و دروغ گرفته
دنیایی که در آن دروغ عادت
بی وفایی قانون
و دل شکستن سنت است
به زیر کدامین ابر نشسته ای ..... ؟!
و اشک کدام اسمان بر روی شانه ات می غلتد ...
.
اسمان میبارد و چهره تو را در دلم هاشور میزند
سر بر چهار چوب پنجره گذاشته ام
می خواهم نامت را بنویسم
هنوز دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد .......
حال از تو میپرسم
ان کوی باران زده صبح بهاری ...
بعد از عبور این همه حادثه در یادت مانده است ....؟
این روزها هوا بارانی است
و من به دنبال رد قطره بارانی که بر لبانم چکید
تشنگی زمین را چشیدم .....
این روزها حال و هوای شهر کمی بی تاب است .
درست مانند من ...
که گاهی سحرها خواب زده می شوم
و وقتی از خواب می پرم
تمام ذهن و هوشم را زمان برده است به رویایی دور .....
این روز ها سکوت را بیشتر از هر چیز دوست دارم ....
امشب چهاردیواری دلم غزلی تازه می خواند
و روبروی نگاهم عطش مست می رقصد
دستهایم اضطراب شانه هایم را نادیده می گیرند
و شرمی عمیق به روی پیشانیم نقاشی میکشند
و آخر دل پریشانم کار دستم میدهد
و به لهجه دخترکان عطش به دوش دست وبالم را به هم میدوزد
و من در التهاب غزلم سیب را می چینم و...
به یاد «حوّا»غزلی تازه را می خوانم.
وقتی که بیایی
پیراهن گل داری می پوشم
که مرا به شادمانی هفت سالگی ببرد
به کوچه های کودکی و بادبادک و گرگم به هوا
فارغ از تصمیم کبری
فارغ از آنکه بابا نان داد یا نه....
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آواز های طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش می کنم؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش می کنم؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی ست
آبی مثل همیشه
آبی....
در این سکوت وهم انگیز
صدای قدمهایت که دور میشوی
آزارم میدهد
در تاریکی به دنبال شبتابی هستم
که شاید
آخرین نگاهت را
اگر رو به من باشد
ببینم
باران میبارد
باران چه تند میبارد
چترت را ببند
بدون چتر
باران زیباتراست......
چتر فاصله می اندازد بین و تو و رحمت خدا
چتر فاصله می اندازد بین تو و غم آسمان
تو هم ببار
هر وقت به اندازه آسمان دلت گرفت ببار
بدون چتر ببار
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان