باز امشب چشم ها در خواب است، دل ها خسته ولی در تاب است؛
باز امشب شور سحر در راه است، در خلوت شب روشنی آن ماه است؛
باز امشب چشم به فردا دارم، در ظلمت شب گرمی رویا دارم؛
باز امشب لحظه ها شیرین است، رازها در مکتب آن آیین است؛
باز امشب گام هایم سنگینی رفتن دارد، گرد ان کعبه امید هوای گشتن دارد؛
باز امشب دل من شور رسیدن دارد، بال هایش از نو شوق پریدن دارد؛
باز امشب ستاره ها زیبایند، گاه تا وقت سحر برجایند.
امروز به پایان میرسد
از فردا برایم چیزی نگو !
من نمیگویم :
” فردا روز ِ دیگریست ”
فقط میگویم:
” تو روز ِ دیگری هستی … ”
تو “فردایی ”
همان که باید به خاطرش زنده بمانم …
برای هر چیزی سرودی هست.برای وقتی که غمگین هستی و برای وقتی که شادی.
برای وقتی که خسته ای و به خانواده ات که از آن دور مانده ای فکر می کنی.
یا برای موقعی که خودت را پست می شماری
چون گناه کرده ای و مثل کرم خاکی پست و رذل بوده ای
برای آن وقت که میل داری اشک بریزی چون مردم با تو خوب نبوده اند.
برای آن موقع که دلت شاد است زیرا هوا خوش است و تو آسمان خدا
_خدای همیشه مهربان_را می بینی که انگار به تو لبخند می زند
...برای هر چیزی سرودی هست....
نگاهت
پیچکی می شود
می پیچد دور تنم
بازی می کند با دستانم
خشک می شود روی لبانم
و مرا پایبند می کند
به نباید ها . . .
شکستم
درپشت معصومیتی ترک خورده
ودیدم
آنها که احساس مرادارمی زدند
مدال افتخار گرفتند
من محکوم شدم به واژه های تلخ
اشکم شدتنها عزادار
قلبم تنها تسلی
دریا خندید
در دوردست،
دندانهایش کف و
لبهایش آسمان.
ــ تو چه میفروشی
دخترِ غمگینِ سینه عریان؟
ــ من آب دریاها را
میفروشم، آقا.
ــ پسر سیاه، قاتیِ خونت
چی داری؟
ــ آب دریاها را
دارم، آقا.
ــ این اشکهای شور
از کجا میآید، مادر؟
ــ آب دریاها را من
گریه میکنم، آقا.
ــ دل من و این تلخی بینهایت
سرچشمهاش کجاست؟
ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.
دریا خندید
در دوردست،
دندانهایش کف و
لبهایش آسمان.
جاده زندگی با سرخوشی و شکر گام بر می داشتم و زیر سایه همه درخت ها، زندگی خنک بود.
اما آن روز ـ یادم نیست کدام روز تقویم بودـ کسی از آن طرف جاده صدایم کرد
و درخت خشکیده ای را نشانم داد که در انتظار باران همه بهارهای گذشته را پشت سر گذاشته بود.
حال روزها می گذرند وسبزی جاده هر روز پررنگ تر می شود
اما کابوس خشکیدگی آن درخت که تمام هستی آن چشم ها بود از ذهن من کمرنگ نمی شود.
با خود می اندیشم اگرمی توانستم اندکی از ترنم بارانی که بر درختم می بارید
را به ریشه های فرسوده آن درخت خشکیده برسانم شاید جاده زندگی زیباتر می شد.
این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده و توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده که استدلال شگفت انگیزی داره.
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی
وقتی جهان از ریشه جهنم
و آدم از عدم
و سعی از ریشه های یاءس می آید
وقتی یک تفاوت ساده در حرف
کفتار را به کفتر تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست
نان را از هر طرف بخوانی نان است !!
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان