پروردگارا:در لحظه هاییکه
زمان رفتن است
مارادرمسیری قرار بده
که در آن حرفی برای گفتن داشته باشیم
اگر تقدیر مارا
به سوی مرزهای مرگ رهنمون میسازد
دستی پر داشته باشیم
واگر سرنوشت مارا به بهار ماندن نزدیک ساخته است
سزاوار این فرصت باشیم
خدای خوب ومهربانم
از تو می خواهم
بهار را بهانه ای برای زیبا زیستن
ودگرگونی قلب من قرار دهی ....
اینها ناگفته های من است که
روزهاست راه گلویم را گرفته است!
اگر ثانیه ها بگذارند! یک ساعت تمام زل می زنم به این صفحه! نمی دانم چگونه گلایه کنم که دل آزرده نشوی ... دل تنگ است و اندکی گرفته ... همیشه دلتنگی که نیست دل گرفتگی ها به چشم وجودم نمی آید!
امروز رهاشان کردم میان این سپیدی ها تا نفسی تازه کنم ...
تو می دانی چر این روزها مهربانی هم کم شده اند؟
تو می دانی چرا این روزها دوستی ها بی دوامند؟
تو می دانی چرا این روزها کسی نمی گوید " دوستت دارد!"؟
تو می دانی چرا این روزها شبند؟!
نمی دانم که می دانی یا نمی دانی ... اما کاش ندانی! آن وقت به ندانستنت دلخوشم نه به دانستن و ....! کاش ندانی تا به خیال خوشحال باشم .... تا توجیه دیگری برای تو داشته باشم!
راستی تو نمی دانی چرا این روزها دلم عجیب گرفته است؟
که هنوز از باران خیس است
همه چیز بوی زندگی میگیرد
از پس آغازی و رشدی دوباره
هر علف و هر بوته تنفس آغاز میکند
هوا تازه و پاکیزه میشود
شاخههای درختان سر برمیآورد
گیسوان ژولیده دوباره آراسته میشود و آرامش دوباره باز میگردد
همان آرامش پیش از توفان که همانندی ندارد در هیچ چیز
عشق، عشق میآفریند
عشق، زندگی میبخشد
زندگی، رنج به همراه دارد؛ رنج
دلشوره میآفریند؛ دلشوره
جرات میبخشد؛ جرات
اعتماد به همراه دارد؛ اعتماد
امید میآفریند؛ امید
زندگی میبخشد؛ زندگی
عشق میآفریند؛ عشق، عشق میآفریند...
مهربانم، ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی
دلش از دوری تو دلگیر است
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته ، بر درمانده
و شب و روز دعایش این است
زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را
همه هستی و رویایش را
به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
مهربانم ای خوب
یک نفر هست که با تو
تک و تنها با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور
پراحساس و خیال است و سرور
مهربانم این بار یاد قلبت باشد
یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد
و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی
نپرسیم کجاییم
و نخواهیم که مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
یا پلنگ از در خلقت بیرون رود
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
و بگذاریم غریزه پی بازی برود
هیجان را پرواز دهیم
فکر را بازی دهیم
زیر باران برویم
فکر را، خاطره را، زیر باران ببریم
دوست را زیر باران بجوییم
چیز بنویسیم زیر باران و بکاریم نهالی از جنس کلام
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
وزن بودن را احساس کنیم
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
زندگی تر شدن پی درپی
زندگی حوض موسیقی ست
دلم برای خدا تنگ است.
دلم برای جنگهای لوله خودکاری
دلم برای شیطنتهای کودکی
و ایستادنهای مکرر
پشت در دفتر
دلم برای معلمهایی که عاشقانه
آزردنم
وعشقهایی که بیبهانه آزردمشان
و از همه بیشتر
دلم برای خدا تنگ شده است.
من هر روز در تلاشم تا
خاطرم بماند،
و تو هر شب دعا میکنی
که فراموش کنی!
خاطراتمان، چه بلاتکلیفاند!!!
برای اثبات بهترین بودنت،
چند رای باید خرید
تا انتخابات قلب تو
عادلانه برگزار شود؟!!
دیر زمانی است که سکوت کردهای!
عاشق توفان پس از این آرامشم.
چیزی بنویس!
حرفی بزن!
این بار نپرس،
تو بگو «چه خبر؟!»
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان